معرفی کتاب «انسانشناسی و فرهنگ تغذیه در کردستان ایران»
فریده فتاحی قاضی
از همان دم در آن نیمروز بارانی اردیبهشت ماه در شهر”شین” نروژ که انجام این مهم را برعهده گرفتم، میدانستم راه دشواری در پیش است و دلنگران از این که آیا از عهده این تعهد ارزشمند برخواهم آمد؟ اما دلنگرانی دیگر ره به جایی نمیبُرد که عشق مرا به اشارتی فرا خوانده بود و آیا نه این است که اعتبارهرمردنی به اعتبار زندگانی است که به آن متعلق گشته است؟ “آری زندگانی به طرزشرمآوری کوتاه است.”
برای نیل به اهدافمان در نگارش این کتاب، تلاش نمودهایم مطالعاتی موثر و پژوهشی کاربردی را آغاز نماییم. بدیهی است که برای انجام مطالعه از شیوهها و اسلوب و تکنیکهای مختلفی بهرهگرفتهایم. تحقیق میدانی و مشاهده از آن جمله بوده است؛ همچنین مطالعه کتب مختلف، استفاده از فنآوریهای رسانهای و مصاحبه و گفتگو با افرادی از اقشار مختلف و ضبط صدا در حوزه کاری ما سهم بسزایی داشته است. قضاوت در مورد ما حصل کار و اینکه آیا کتاب حاضر توانسته است انتظارات را در این زمینه خاص پژوهشی برآورده سازد، مسلماً برعهده همه عزیزانی است که کتاب را مطالعه میکنند.
هدف کلی از نگارش این کتاب ارائه تاویلی انسان شناختی از عنصـر فرهنگـی غذا در منطقه کردستان در چهارچوب کشور ایران است. بطورکلی پژوهشهای اجتماعی و علمی بسیار اندکی در زمینههای گوناگون در ایران، علی رغم وجود زمینه مساعد همچون تکثر قومی و فرهنگی صورت گرفته است. توجه به این نکته بسیار ضروری است که بدون شناخت کافی از محیط و جوامع و بدون ارائهی اسلوب علمی و منطقی لازم نمیتوان توسعه اقتصادی – اجتماعی و رفاه و سعادت بشـری را رقم زد و جامعهای به دور از استثمار و ستم را تصور کرد، زیرا که تعمیم و استنتاجات جامعهشناختی و کلیه علوم در این حوزه، تنها با استفاده از متدهای علمی در طیفهای گوناگون میسـر است. باید محیط را شناخت، از تکامل اجتماع، روحیات و طرز تفکر اقشار مختلف جامعه و همچنین فنون و ابزار و به طور کلی از تمام قابلیتهای جامعه، شناخت کافی پیدا کرد.
لاوین فتاحی قاضی
کتاب حاضر همچنین کوششی است در راستای بررسی و مطالعه در مورد تغذیه و بسیاری دیگر از عناصری که در ارتباط مستقیم با مقوله تغذیه میباشند. در این کتاب ما تلاش نمودهایم، نقش اقتصاد منطقه در تغذیه افراد را که بخصوص مبتنی برکشاورزی و دامداری است، مورد بررسی و مطالعه قرارداده، به سوالات بیشماری در این زمینه پاسخ دهیم. به سوالاتی چون چگونگی وضعیت معیشت و شرایط اقتصادی مردم در منطقه و چهارچوب غذایی مردم منطقه که با توجه به سیاستهای اعمال شده و شرایط طبیعی منطقه نشات گرفته از فرهنگ کشاوزی و دامداری است، نقش تغذیه در زندگی روزمره افراد، بررسی آداب فرهنگی و اجتماعی و مراسم مختلف، بررسی تابویهای غذایی، مناسک و به طورکلی رسوم و اعتقادات موجود در گذشته و حال در این رابطه، توجه به وضعیت تغذیه طبقات مختلف چه در گذشته و چه امروز و تفاوت آن با یکدیگر، میزان همکاری و همیاری افراد با یکدیگر در زمینه دامداری، کشاورزی و تهیه خوراک که برای ما بسیار مهم بوده است، شرایط تهیه مواد غذایی و تاثیر عوامل مختلف محیطی بر عادات غذایی چه در گذشته و چه در حال و ارتباط دیالکتیکی آن بر یکدیگر، معرفی ابزار و ظروف تهیه غذا، نان و لبنیات، تغییر و تحول ایجاد شده در تهیه انواع غذاها و عوامل تاثیرگذار بر آن، مواد اولیه مورد مصـرف در غذاها و طرز تهیه انواع غذاها، نان و لبنیات به مثابه مهمترین فراورده غذایی در منطقه که در این کتاب به آن نیز بسیار بها داده شده است؛ بررسی انواع گیاهان خوراکی در منطقه و نقش آنها در تغذیه اهالی منطقه وغذاهای خاص فصول و مناسبتهای مختلف و چگونگی نگهداری از مواد غذایی و کلیه مواردی که در این رابطه حائز اهمیت بوده است.
نقبی بر انسانشناسی[۱]
انسانشناسی در مفهوم کلی یکی از شاخههای علوم اجتماعی و علمی است زنده و پویا که در تلاش است تا به درکی روشن و جدید از مفهوم “انسان” نایل آید تا از این طریق بتواند با شناختی ژرف و همه جانبه به واقعیات اجتماعی برسد.
انسانشناسی به طور عام در تمام حوزههای فرهنگی و اجتماعی انسانها فعال است و انسان را در تمام ابعادش مورد مطالعه قرار میدهد، زیرا که شرط لازم برای اصلاح جوامع ابتدا بیرون کشیدن واقعیات از دل آن و سپس شناخت آن است.
در طول تاریخ، انسان علیرغم توسل به خرافات، براساس تجربیات خود به تدریج دریافته است که بدون تجهیزبه سِلاح علم، هیچگونه پیشـرفتی حاصل نمیآید، بر این اساس اندیشمندان و دانشمندان بسیاری در شکلگیری و رشد هر شاخه علمی تلاشهای فراوانی نمودهاند؛ از سویی دستاوردهای علمی بسیاری چه دربستر علوم طبیعی و چه در بستر علوم انسانی و اجتماعی با چنگاندازی طبقات ستمگر و در قدرت، چون سلاحی ویرانگر عمل نموده است، اما خوشبختانه با ظهور متفکرانی چون مارکس، این علوم توانستهاند از بدنه استعماری جدا گشته و شناخت علمی جوامع را از الزامات استعماری تفکیک و رهایی بخشند و بینشهای انسانشناختی را در مسیر نوینی قرار داده، بر گستره تفکر علمی و اجتماعی بیفزایند.
انسانشناسی به لحاظ ریشهشناسی از ریشههای “آنتروپوس” (انسان) و “لوگوس” (شناخت، مطالعه) در زبان یونانی تشکیل شده است. هر موضوعی که در ارتباط با زندگی انسان باشد، بدون هیچ محدودیتی میتواند از شاخههای علم انسانشناسی باشد. بنابراین انسانشناسی دارای شاخههای متعدد است که انسانشناس سعی در بررسی و شناخت آن دارد.
ژان پواریه گفته است: “نخستین تعبیر و تفسیر از مردمشناسی را باید در واقع مدیون فلاسفه، طبیعیون و جهانگردان بود؛ اگرچه در وهله اول این سخن صحیح به نظر میرسد اما اگر ژرف به موضوع نگریسته شود، این حقیقت که سیاستهای استعمارگران در آن دوره برای گسیل و حمایت از این طیف در جهت منافع استعمارگرانهشان بوده است، رخ مینمایاند.
قدمت انسانشناسی به قرن پنجم قبل از میلاد مسیح و به آثار هرودت (Herodote) مورخ یونانی میرسد که بنیانگذار علم تاریخ و مردمشناسی و جغرافیای تطبیقی بوده است. پس از وی میتوان به تاریخنگار رومی “تاسیت” (Tacite) و همچنین به مورخان ایرانی، چینی، هندی و نیز به سفرنامهنویسان عرب اشاره نمود که در قرون وسطی صورت گرفته است و سهم به سزایی در تکوین مردمشناسی آن دوره از تاریخ داشتهاند. در آغاز عصـر رنسانس اسپانیاییها و پرتغالیها با نام مسیحیت و با توهم خود برتربینی نسبت به سایر ملل که در اصطلاح آنان را “وحشیان” مینامیدند، به ویژه از یک قرن و نیم پیش و با هدف سیاستهای کلان استعماری، لشکرکشیها و جهانگشاییهای فراوانی صورت دادهاند؛ همزمان در اثر تجارت نابرابر، ضمن سرازیر نمودن بخش عظیمی از ثروت ملل دیگر، که به یک تراژدی عظیم تاریخی ماننده است، به شناخت فرهنگ و شرایط زیست آنان نیز در جهات منافع استعماری پرداخته، به طور گستردهای شناخت و تحلیل نهادهای مختلف به اصطلاح “وحشیان” را در دستور کار خویش قراردادهاند؛ در کنار همه اینها تجارت برده نیز که به مدت چهار قرن تجارت پر رونق شرکتهای فرانسوی، انگلیسی و هلندی بوده است و با به زنجیر کشیدن میلیونها انسان درآمیخته، سبب شده است که مردمشناسی در طیفی دگرگونه به منصه ظهور برسد؛ زیرا در میان بردگان به زنجیر کشیده شده کسانی نیز بودند که سعی در حفظ فرهنگ خویش داشته و حتی نگارش فرهنگ و آداب و رسوم خویش را به طور مثال به زبان عربی انجام دادهاند.
سرآغاز گفتمان مدرن انسانشناسی به مثابه یک علم به نیمه قرن نوزدهم برمیگردد و در مفهوم آکادمیکی آن به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اروپا و آمریکا و درکشورهای جهان سوم پس از جنگ جهانی دوم دلایل و انگیزههای ایجاد یک چنین شاخه از علوم اجتماعی رابطه مستقیم با نیازها و ضروریات هر یک از مناطق یاد شده داشت. برای مثال در اروپا بنا به ضرورت شناخت ملل تحت سلطه و مستعمرات، در آمریکا مدیریت بر سرخپوستان و درکشورهای تحت سلطه که با تاخیری برابر با نیم قرن صورت گرفته، در جهت شناخت ابعاد فرهنگی و رهایی خویش از قیود استعمار چند وجهی استعمارگران بوده است. گرچه با وجود این تفاصیل، باید اذعان نمود که انسانشناسی در شکـوفایی و پیشـرفت علـوم زیستشناسی، زبانشناسی و باستانشناسی و غیره از اهمیت ویژهای برخوردار است.
مهمترین نظریهپردازان انسانشناسی در قرن نوزدهم “لوئیس هنری مورگان” اهل آمریکا و “ادوارد تایلر” انگلیسی بودهاند که علیرغم تمام کاستیهای موجود و همچنین سنگاندازیها در جهت بیاعتبار ساختن نظریات آنان، پیشگامان تکامل انسانی ودیدگاه ماتریالیستی در انسانشناسی بودهاند و غنای قابل توجهی به این رشته از دانش بشری بخشیدهاند.
انسانشناسی مارکسیستی نیز از طریق آثار مارکس و انگلس و پیروانش پدید آمد. کتاب “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” انگلس اثری پایهای و در زمره تاثیرگذارترین آثار انگلس در حوزه انسانشناسی است. مارکس و انگلس، تحت تاثیر مدل تکامل اجتماعی مورگان قرار داشتند. مارکس یاداشتهای بسیار وسیعی بر کتاب “جامعه باستان” اثر مورگان که تکامل بشـریت را از کمـون اولیه به بربریت، فِئـودالیسم، سرمایهداری و نهایتا “کمونیسم میباشد، نگاشته است. انسانشناسی مارکسیستی در واقع نقد و جایگزینی برای علوم اجتماعی استعمارگرانه آمریکا و اروپا بوده است.
کتاب “منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت” انگلس در واقع مبنایی شد برای ایجاد علم انسانشناسی در اتحاد جماهیر شوروی؛ این کتاب پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای بلوک شرق نیز مورد استفاده قرار میگرفت.
درایران جنبههای قابل توجهی از وجوه انسانشناسی وجود دارد که چه در گذشته و چه در زمان حال بررسی نشده و یا اینکه بطور جسته و گریخته بدان پرداخته شده است؛ گرچه گاه کارهایی معدودی بطور مبسوط در زمینههای خاصی انجام گرفته است؛ با این حال تمام این وجوه نیازمند بررسی و کار و تحلیل علمی دقیقتر میباشند.
در گذشته نوشتهها و سفرنامههایی نوشته شده است که به روایت دکتر زرین کوب، مهمترین آن “سفرنامه ناصرخسرو” می باشد، که طی سفر خویش از خراسان به حج، سفرنامهای در مورد مصر، مکه و بسیاری از شهرهای سر راه نگاشته و تا حدودی از وضعیت معیشتی مردم، آب و هوا و راههای شهرها و روستاها و همچنین وضعیت اقتصادی و زیستی فرمانروایان، مالکان، ادبا و افراد دیگری که با آنان ملاقات کرده سخن گفته است که مجموعه آن را میتوان یک نوع کندوکاو در زندگی مردم آن زمان ارزیابی نمود؛ اگرچه این آثار بطور سیستماتیک و تئِوریک نوشته نشدهاند ولی میتوان آنها را منبع و ذخایر مهمی از انسانشناسی تلقی کرد که اینک در
دسترس ماست.
از ابتدای قرن نوزدهم سیاحان ایرانی به تدریج شروع به سفر و رفت و آمد به غرب و به خصوص اروپا نمودند و در این برهه از تاریخ مراودات ایرانیها و غربیها بطور چشمگیری افزایش یافت، سیاحان پس از بازگشت شروع به تدوین سفرنامههایی کردند و آنها را به جامعه
عرضه نمودند.
روند بلوغ انسانشناسی در ایران در واقع با انقلاب مشروطه و سالهای پس از آن آغاز گردید. انقلاب مشروطه زمینهای بسیار مساعد برای شکلگیری و پایهریزی انسانشناسی بوجود آورد، زیرا در آن برهه از تاریخ زندگی توده مردم و نه اشراف و نخبگان و علمای دینی، برای پیشبرد انقلاب از لحاظ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و دینی اهمیت به سزایی پیدا کرد. پس از انقلاب مشـروطیت و دوره کوتاهی پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، الگوی جدیدی در مطالعات فرهنگی درایران شکل گرفت که با دیدگاههای رضا شاه که مبنی بر بسط و گسترش سنت فرهنگ درباری و سلطنتی بود و همچنین اسلامگرایان که در پی فراهم آوردن زمینه فرهنگ اسلامی بودند، تفاوت کلی داشته مغایر با آن بود. آنچه که مارکسیستها به آن اعتقاد داشتند، احیاء و مطالعه شیوه زیست تودههای مردم و درنتیجه انجام اقدامات عملی در جهت بهبود شرایط زیست توده مردم بود. پس از دوره رضا شاه و در زمان محمد رضا شاه نیز دوجریان عمده وجود داشت: یکی اسلامگرایان که در پی احیای فرهنگ اسلامی بودند و دیگر طیف مارکسیستها بودند. گروه دیگری نیز موسوم به ناسیونالیستهای سلطنتطلب وجود داشت که فلسفه سیاسی پهلوی را تبلیغ کرده سعی در قوت بخشیدن به آن داشتند.
در دوران حاکمیت جمهوری اسلامی نیز اگر چه مخالفتهایی با علوم انسانی به دلیل سکولار و غربی بودن و مغایرت آن با ارزشهای اسلامی این علوم انجام گرفت، ولی به تدریج با تحولات گستردهای که در زمینه فرهنگ مردم در اثر پیشرفتهای علمی، توسعه شهرنشینی و همچنین با به منصه ظهور رسیدن رسانههای جدید و غیره، ضرورت ایجاد مراکزی برای پژوهش در زمینه انسانشناسی در جهت سیاستهای کلان نظام، فراهم گردید.
درحالیکه تاکنون پژوهشهای گستردهای در زمینه انسانشناسی تغذیه و مواد غذایی صورت گرفته و صدها مقاله و کتاب در این شاخه از علوم در جهان به رشته تحریر درآمده است، اما همانطور که اشاره شد در ایران و بخصوص در منطقه کردستان تحقیق در این زمینه بسیار اندک بوده و خصوصاً این مقدار ناچیز هم، چندان واقعبینانه و همهجانبهنگر نبوده است و تنها بخش کوچکی از این گستره را شامل بوده که این خود موجبات کاستیهای فراوان در این زمینه گشته است، البته علل عدم فعالیت در این گستره نیز جای سوال و تفحص و بحث فراوان دارد.
گفته میشود “پژوهشی معتبر است که خود آغازگر و محرک پژوهشهای دیگر باشد.”[۲] پژوهندهای که دارای جهانبینی علمی و صحیح است میتواند در فعالیتهای پژوهشی پیش رو به خوبی عمل کرده موفق گردد، از این رو که جهان بینی پژوهشگر در عملکرد پژوهشی او تاثیری شگرف دارد و آنچه که به رشته تحریر درمیآید خود بار ایدئولوژیکی و افکار نویسندگان را در قالب جملاتی از مجموعه واژهها فرمولبندی میکند که این مهم در پژوهشهای علوم اجتماعی نقش خود را بطورگستردهتری اعمال میکند. در عین حال باید توجه داشت که در انجام هر کار بیم خطا و اشتباه میرود، هرگز هیچکس از خطا مبرا نیست، اما بیم از خطا نباید انسان را از آغاز کار و انجام آن باز دارد. ما نیز از خطا کردن مبرا نیستیم.
——————————-
[۱]. Anthropology
[۲]. سخنی از دکتر امیرحسین آریانپور
هر نوع بازنشر این متن با ذکر منبع «سایت خانه کتاب کردی” مجاز است.